- بی آمیغ
روقه، مروق، ساده، صاف، خالص، ناب، صرف، محض، (یادداشت بخط مؤلف) : بحت بحوته، ساده و بی آمیغ گردید، باحت الماء، خورد آب را بی آمیغ چیزی، (منتهی الارب)، و رجوع به آمیغ شود، یکتا، فرد، بی مانند، (فرهنگ فارسی معین)، بی عدیل، بی نظیر، بی همال، بی کفو:
از لئیمان به طبع بی تایی
وز خسیسان بعقل بی جفتی،
علی قرط اندکانی
از لئیمان به طبع بی تایی
وز خسیسان بعقل بی جفتی،
علی قرط اندکانی
